دانشجوی شبانه |
بنده به دلایلی همواره به صورت متفرقه درس خوندم و کمتر از حضور سر کلاس بهره بردم به این علت معدل نهایی دیپلم ضعیفی داشتم.بنده رشته دوره دبیرستانم ریاضی فیزیک بود و همیشه از روی تنبلی درسارو یه هفته قبل امتحانات پایان سال مخوندم یا به عبارتی کتابام رو که اول سال نو خریده بودم دقیقا به هفته مونده به امتحانا بادم می افتاد که اصلا باید کتاب رو باز کنم، چند سالی به این منوال گذشت تا رسیدم به کلاس سوم دبیرستان ، احتمالا میدونید که امتحانای سوم دبیرستان نهایی ، این سال سال واقعاً زجراوری برای من بود ،من اون سال حدود نصف دریام رو افتادم ، ترمای بعد تونستم تمام درسا رو به اثتثنا یه درس پاس کنم، حتما با خودتون میگید که یه درس چیزی نیست احتمالا ترم بعد اونو پاس کردی، ولی دقیقا عکس این قضیه رخ داد و تازه شروع داستان برای من بود ، این درس وحشطناک حسابان بود و جز یکی از درسایی بود که یک هفته ای نمی شه خوند ، هر ترم ثبت نام میکردم و از این درس می افتادم این داستان به قدری تکرار شد که شب قبل امتحان کابوس حسابان رو میدیدم، واقعاً وحشتناک بود "ایشالا خدا هرگز نصیبتون نکنه" سری آخر که رفتم برای ثبت نام رفتم یکی که خدا واقعاً خیرش بده بهم گفت که این سری اگه قبول نشی دیپلم ردی میشی و باید بری دوباره از کلاس اول دبیرستان ثبت نام کنی( من از اون موقع تا الان هنوز که هنوزه گفته اون شخص رو پیگیری نکردم که ببینم تا چه حد صحت داره) خدا روز بد نصیبتون نکنه من این حرف رو که شنیدم دیگه نزدیک بود سکته کنم بدو بدو رفتم یه خود آموز گرفتم و چنان این کتاب رو مطالعه کردم که (مثل چی بهتون بگم والا نمی دونم) انگار این کتاببا چسب به دستام چسبیده بود ، خلاصه بعد از این ماجراها روز امتحان فرا رسید رفتم امتحان دادم و اومدم ، وقتی رفتم کارنامه رو بگیرم دل تو دلم نبود قلبم تاپ تاپ میکرد نمی دونستم امتحان رو چه جوری داده بودم خوب ، بد ، متوسط ، خلاصه وقتی چشم به کارنامه افتاد گفتم انگار آبی بود که رو آتیش ریخته باشن آروم شدم ، خوشحال شدم ، اون لحظه برای من وصف ناشدنی بود بعد از نمراتی مثل 2 و 5 و 1 و... پیشرفت بزرگی بود که نمرت از اون حالت بشه 14!
خلاصه بعد از اون ماجرا بعد از عذابی که حسابان بهم تحمیل کرده بود و زمزمه هایی که شنیده بودم (که برای شرکت در کنکور و دانشگاه پیش دانشگاهی نیاز نیست) من دو سال رو کلاً هدر دادم اصلاً به کنکور ، دانشگاه و درس اصلا فکر نکردم. سال سوم گفتم بزار کنکور ثبت نام کنم دفترچه رو گرفتم رفتم خوندم "چشمتون روز بد نبینه " تازه فهمیدم پیش دانشگاهی واجبه! واقعاً حالم گرفته شد پول داده بودم اما حتی اگه شرکت می کردم (به فرض قبول شدن هم ) نمی تونستم تو دانشگاه ثبت نام کنم. خلاصه اون سال پول دفترچه و کارتای اعتباری پرید (ثبت نام کنکور رو انجام دادم ولی شرکت نکردم به قول برادرم حتی کیک و ساندیسی که 8000 تومن پام افتاده بود رو نرفتم بگیرم) سال بعدی تصمیم گرفته بودم برم پیشدانشگاهی ثبت نام کنم که تصادفی اتفاق افتاد و من رو جهر ماه خونه نشین کرد، سال بعدش دو باره خواستم سال بعد ثبت نام کنم که باز دیر جنبیدم وقت ثبت نام گذشته بود خلاصه سال بعددیگه تمام فرصتا رو چسبیدم و برای فرصتها ارزش قائل شدم ،حسابان باعث شده بود نحوه درس خوندن رو یاد بگیرم ، خلاصه پیش دانشگاهی رو خدارو شگر یه ضرب با معدل 13/98 قبول شدم طبیعتاً ارتقاء معدلم که در دوره دبیرستان 11/98 بود به 13/98 برای من پیشرفت بود بعلاوه تو کارنامم هم نمراتی مثل 17 و 18 و خلاصه نمرات بالای 12 دیده می شد! همون سال کنکور شرکت کردم ولی به علت مشغله ای که داشتم (کار میکردم )چیزی عایدم نشد و لی سال بعد از کار استعفا دادم و نشستم تمام درسای دبیرستان رو دوباره از صفر خوندم تمام کتابهای دوم ، سوم ، پیش دانشگاهی ر وکاملا خوندم خوب طبیعتاً من مقطع دبیرستان رو اساسی نخونده بودم طبیعتاً تازه طی این سال پایه ام بهتر شد ولی خوب با عالی نشد ، خدا سرم منت گذاشت اجازه داد با رتبه 17000 منطقه سه رشته حسابداری قبول شم(این موفقیت رو از خدا میدونم نه از خودم چراکه با ابن رتیه ظاهراً باید برای غیر انتفاعی و پیام نور حساب باز میکردم). نتیجه : اگه ازخدا چیزی بخوای و قدم اول رو پیش بذاری خدا با یه قدم تو رو با صد قدم پاسخ میده و شما کافی بخوای ، باید از خدا به صورت زبانیبخوای درسته دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره ، معمولاً خدا اگه بخواد به کسی چیزی بده ابتدا مقدمات اون نعمت رو قدم به قدم مهی ا میکنه پس اگه امروز از خدا چیزی خواستی انتظار نداشته باش همین امروز بش برسی و حتماً توجه داشته باش باید به سمت خواسته ای که از خدا داشتی گام برداری و حرکت کنی با به عبارتی مقدماتش رو مثل ایجاد ظرفیت و ... تو خودت آماده کنی.(من ازخدا خواستم و حرکت کردم شد پس شما هم بخواه و حرکت کن تا بشه به امید موفقیت تمام شما عزیزان.)
[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 91/11/19 ] [ 9:52 صبح ] [ یک بنده خدا ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |